کلام نخست
به دوستان سلام کرده،ضمن عرض خوش آمد گویی،معروض می گردد در این وبلاگ سعی می کنم چیزی بنویسم که مورد توجه حد اکثری مخاطبان قرارگیرد.
یارمن
این دل غمین شد و یارم مرا ندید
چشمم گریست و یارم مرا ندید
در کوی او بنشستم، که بینمش
بی مدعا نشستم و یارم مرا ندید
نشکفت غنچهی لبهای یار من
صد خنده کرده به دیگر و یارم مرا ندید
وز عشق اوست که دلم شرحه شرحه شد
غم آتشی به دل زد و یارم مرا ندید
شیدا چه بی خبر بنشستی که رفته او
خندان به دیگری شد و یارم مرا ندید
تضمین
در کنج خرابات دلم ، نقش نگار است
بی نقش نگارم ، دل بیچاره چه زار است
دوشین دل من فاش بگفتا که امشب
« گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است»
بر خیز و بزن باده و برگیر در این شب
صد جام می ناب از آن یار مخاطب
سیمین تن و مه پیکر و در وصف کمالش
« گو شمع میارید درین جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است»مغازله
گفتا که قرص رویم، بهر توام عیان شد
گفتم که بی وجودت ، گو بر دلم چه سان شد
گفتا نشین کنارم، تا دربرت بگیرم
گفتم که در بر تو، دل گنگ و بی زبان شد
گفتا ز جام دستم، برنوش جرعی تو
گفتم که مست رویت، کی جام می خوران شد
گفتا چگونه باید ، دستت بیاورم من
گفتم به یک اشارت، این دل چو ماکیان شد
گفتا اگر ببوسم از غنچهی لبانت؟
گفتم برای این تن، ولله جسم و جان شد
گفتا که دیدگانم بهر تو کردهام باز
گفتم فدای دیده ، بی دیده دل فغان شد
گفتا زمان گذشت و وصلت نشد میسر
شیدا چه گویمت من، بی او دلم خزان شد