یارمن

 

این دل غمین شد و یارم مرا ندید

چشمم گریست و یارم مرا ندید

در کوی او بنشستم، که بینمش

بی مدعا نشستم و یارم مرا ندید

نشکفت غنچه­ی لبهای یار من

صد خنده کرده به دیگر و یارم مرا ندید

وز عشق اوست که دلم شرحه شرحه شد

غم آتشی به دل زد و یارم مرا ندید

شیدا چه بی خبر بنشستی که رفته او

خندان به دیگری شد و یارم مرا ندید

 


عباس برزو ; 9:3 صبح ; جمعه 91/9/10