یارمن

 

این دل غمین شد و یارم مرا ندید

چشمم گریست و یارم مرا ندید

در کوی او بنشستم، که بینمش

بی مدعا نشستم و یارم مرا ندید

نشکفت غنچه­ی لبهای یار من

صد خنده کرده به دیگر و یارم مرا ندید

وز عشق اوست که دلم شرحه شرحه شد

غم آتشی به دل زد و یارم مرا ندید

شیدا چه بی خبر بنشستی که رفته او

خندان به دیگری شد و یارم مرا ندید

 


عباس برزو ; 9:3 صبح ; جمعه 91/9/10

تضمین

در کنج خرابات دلم ، نقش نگار است

بی نقش نگارم ، دل بیچاره چه زار است

دوشین دل من فاش بگفتا که امشب

« گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

سلطان جهانم به چنین روز غلام است»

بر خیز و بزن باده و برگیر در این شب

صد جام می ناب از آن یار مخاطب

سیمین تن و مه پیکر و در وصف کمالش

« گو شمع میارید درین جمع که امشب

در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است»


عباس برزو ; 9:14 عصر ; دوشنبه 91/8/29

مغازله

گفتا که قرص رویم، بهر توام عیان شد

گفتم که بی وجودت ، گو بر دلم چه سان شد

گفتا نشین کنارم، تا دربرت بگیرم

گفتم که در بر تو، دل گنگ و بی زبان شد

گفتا ز جام دستم، برنوش جرعی تو

گفتم که مست رویت، کی جام می خوران شد

گفتا چگونه باید ، دستت بیاورم من

گفتم به یک اشارت، این دل چو ماکیان شد

گفتا اگر ببوسم از غنچه­ی لبانت؟

گفتم برای این تن، ولله جسم و جان شد

گفتا که دیدگانم بهر تو کرده­ام باز

گفتم فدای دیده ، بی دیده دل فغان شد

گفتا زمان گذشت و وصلت نشد میسر

شیدا چه گویمت من، بی او دلم خزان شد


عباس برزو ; 9:12 عصر ; دوشنبه 91/8/29
? صفحه بعد